دنیای سرگرمی


دنیای سرگرمی

فقط چند دقیقه برای داشتن سرگرمی وقت بگذاریم


دو راهب

دو راهب در باران می‌ رفتند. گل و لای زیر پایشان به اطراف پاشیده شد. همان‌طور که آرام آرام از خیابان می‌ گذشتند، دختر زیبایی را دیدند ‏که لباس فوق‌العاده زیبایی بر تن کرده بود و به علت وجود گل و لای نمی‌ توانست از آنجا عبور کند. راهب مسن‌تر بدون این‌که کلامی بر زبان بیاورد آن زن را بلند کرد و از این طرف خیابان به آ‏ن طرف خیابان برد.

 بقیه راه، راهب جوان‌تر ناراحت و عصبی بود و نتوانست تا پایان راه خودش را کنترل کند و به محض این‌که به مقصد رسیدند، سر راهب مسن‌تر فریاد کشید و گفت: 

-چطور توانستی، حتی تصورش هم دشوار است، که یک زن را روی بازوهای خود حمل کنی؟ آن هم زنی به آن زیبایی و جوانی را؟ این عمل تو خلاف آموزش‌های ماست. بازتاب بسیار بدی دارد.

من او را آ‏ن طرف خیابان بردم اما شما هنوز او را در ذهنت داری.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: سه شنبه 11 تير 1392برچسب:دو راهب, | موضوع: <-CategoryName-> |